قاعده «بسیط الحقیقة کلُّ الأشیاء و لیس بشیء منها» از مبانی «وحدت وجود» میباشد. به این معنا که: حقیقت بسیط [خدای متعال] همه چیز است [بی در نظر گرفتن تعیّن و محدودیت و دیگر قیود]، و هیچ کدام از آنها نمیباشد [با ملاحظة تعیُّنات]. براساس این قاعده، در جهان هستی تنها یک حقیقت وجود دارد، و دیگر چیزها، همه، نمودهای اویندکه تعیُّن یافتهاند و به اشکال مختلف مشاهده میشوند.
ملاصدرا در اَسفار مینویسد:
إشارة إلی حال الوجوب و الإمکان:
اِعلَم أنَّ هذا الإنقسام انَّما هو من حیث الإمتیاز بین الوجود و الماهیة، و التغایُر بین جهة الربوبیَّة و العبودیَّة. و أما مِن حیث سِنخ الوجود الصرف و الوحدة الحقیقیَّة، فلا وجوبَ بالغیر حتّی یَتَّصِفُ الموصوفُ به بالإمکان بحسب الذات؛ إذ کلُّ ما هو واجب بالغیر فهو ممکن بالذات، و قد اَحاطَه الإمکانُ الناشئ مِن امتیاز تعیُّن مِن تعیُّناتِ الوجود عن نفس حقیقته.
و بالجمله، منشأ عروض الإمکان، هو نحوٌ مِن أنحاء الملاحظة العلمیَّة، باعتبار جهة هذه الملاحظة التفصیلیة؛[1]
اشارهای به حال وجوب و امکان:
بدانکه این تقسیم از حیث تمایز میانِ وجود و ماهیت و مغایرت میانِ جهت ربوبیّت و عبودیّت است.
و اما از نظر سنخ وجودِ صرف و وحدت حقیقی، وجوب غیری وجود ندارد تا اینکه «موصوفبه» به حسب ذات، به امکان توصیف شود.
زیرا هر آنچه واجبِ بِالغیر است، ممکن ذاتی میباشد و امکانِ ناشی از امتیازِ تعیُّنی از تعیُّناتِ وجود از نفس حقیقت وجود، او را در برگرفته است.
چکیده سخن آن است که: منشأ عارض شدن امکان، گونهای از انواع ملاحظه علمی است به اعتبار جهت این ملاحظه تفصیلی.
ملاصدرا در این سخن، اذعان میکند که:
اینکه گفته میشود«واجب است»، «ممکن است»، در رابطه با وجود و ماهیت میباشد؛ یعنی جنبه وجودی هر چیزی واجب است و جنبة ماهویاش اعتباری و ممکن. و به لحاظ تغایر میان جهت ربوبیت (جهت وجودی) و جهت عبودیت (جهت ماهوی) میباشد.
از نظر وجودی، وجوب بالغیری نیست تا به امکان وصف شود؛ زیرا اگر چیزی واجب غیری شود باید ممکن ذاتی باشد در حالیکه «وجود» ممکن بالذات نیست. امکان، از جهت تعیُّن و تطوُّر انتزاع شده است که امری اعتباری میباشد.
از حقیقت وجود، تعیُّنی سرزده است که با وصف تعیُّن امری اعتباری میباشد وگرنه جهت وجودی، خودش هست، وجوب به غیر ندارد.
اینکه میگوییم «امکان» از نظر ملاحظه علمی این واژه را میآوریم نه اینکه در خارج امکانی باشد، و به جهت ملاحظه تفصیلی (و اینکه حقیقت واجب، به تعینات زیادی متعیُّن شده است) تعبیر ممکن را میآوریم.
پس با ملاحظه علمی و در عالَم ذهن «امکان» معنا پیدا میکند، به قول جامی:
بـود اَعیـانِ جهان بی چند و چون ز امتـیـاز عـلـمی و عینـی مـَصُـون
نی به لـوح علـمشان نقـش ثبوت نـی ز فیض خوان هستی خورده قوت
نـاگهان در جنبش آمـد بحر جود جمـله را در خود ز خود بیخود نمود
واجب و ممـکن بـه هم ممتاز شد رسم آیـیــن دویـــی آغــاز شـد
باری، این ادعا که در جهان تنها یک حقیقت هست و دیگر چیزها - همه - تعیُّنات و تطوُّرات و شئونات اویند، ادّعای گزافی است که عقل و فطرت و وجدان آن را برنمیتابد و اگر معنای وحدت وجود این باشد، پذیرفتنی نیست.
و هرگاه قائل شویم که وجودات متبایناند و آنچه در خارج هست وجود خاص میباشد نه وجود مطلق (زیرا وجود مطلق - به معنای هستی - مفهوم ذهنی است و در خارج وجود خاص؛ مانند وجود آب، وجود سنگ، ... تحقق دارد) در این صورت، وجودات خاص با هم متبایناند و جایی برای طرح وحدت وجود باقی نمیماند.
حال اگر مسئله مراتب وجود مطرح شود و از مراتب تطوُّرِ وجود واحد سخن به میان آید و بگوییم وجود ـ مانند نور ـ دارای مراتبی هست و قوت و ضعف دارد، در این حالت نیز قاعده «حقیقت بسیط» عقیم میماند؛ زیرا اگر مرتبه ضعیف از مرتبه قوی متمایز و جدا باشد و هر مرتبه دارای ویژگیهای مختص به خود باشد، مسئله وحدت وجود تحقق نمییابد.
افزون بر این، وحدت تشکیکی بنیان درستی ندارد؛ زیرا اگر قایل شویم همه مراتب (مرتبه ضعیف تا مرتبه بینهایت) همسنخاند و اشتراک در حقیقت [وجود] دارند، در این صورت در همه مراتب، وجوبِ وجود حاکم است (و این وجوب ذاتی است نه غیری) و دیگر ممکن الوجودی نخواهد بود. چون اگر بگوییم ذات مرتبه ضعیف وجود لا اقتضا میباشد (نه وجوبِ وجود دارد و نه عدم وجود) با توجه به اینکه این مرتبه ضعیف (یعنی ممکن) با مرتبه قوی همسنخاند باید بپذیریم که در یک سنخ هم وجوبِ وجود است و هم عدمِ آن، و این تناقضی آشکار میباشد.
به همین جهت است که گروهی بر این باورند که تشکیک در وجود، با ممکن الوجود سازگار در نمیآید و از این روست که وحدتِ اطلاقی (و نه وحدت تشکیکی) مطرح شده است.
به هر حال از نظر عقل و برهان، این گونه سخنان مردود است؛ زیرا هر یک از موجودات، جداگانه، در خارج واقعیت دارند و تغییر پیدا میکنند و زوال مییابند، و از اینرو نمیتوانند قائم به ذات باشند؛ زیرا آن که قائم به ذات است و وجوبِ وجود دارد، تغییر نمیپذیرد و زوال و فنا در او راه ندارد.
از نظر وجدان، نیز این امر روشن است. انسان به روشنی درمییابد که خود او و دیگر اشیا همه آکنده از فقر و نیازند و این معنا با قائم به ذات نمیسازد.
و از نظر نقلی نیز، قرآن و احادیث و معارفی که در ادعیه آمده است به این حقیقت گویاست که حقیقتِ خالق از حقیقت مخلوق جدا و متباین میباشد. خدای متعال شیئی است نه چون دیگر اشیا، خدای تعالی قائم به ذات است و دیگر اشیا قائم به غیر (گرچه بر هر دو «شیء» اطلاق میشود) حتی عبارت «أیکون لِغَیْرِک مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَک حتى یکون هو المظهر لک»[2] را که بعضی شاهد بر مبناشان گرفتهاند برخلاف این مبنا دلالت دارد؛ زیرا معنای آن این است که:
خدایا، ظهوری را که تو داری هیچ چیز که غیر توست ندارد. پس غیری هست لکن آن غیر در برابر خدا ظهور نداشته و مُظهِر او نیست.
پیامدهای فاسد و ویرانگری که این مبنا دارد نیز پوشیده نیست. آقای شیخ محمدتقی شریعتمداری در مقدمه تقریرات شرح منظومه، این چنین مینگارند (ترجمه):
در هیچیک از آیات و روایات تعبیر وحدت و عینیت میان خدای متعال و خلقش یافت نمیشود، بلکه هر آنچه را آیات و روایات افاده میکنند معنای احاطه و معیّت با تحفُّظ بر مغایرت (میان خدا و خلق) است مانند این سخن خدای متعال که میفرماید: {وَکَانَ اللهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطًا}[3] بـه راستی خـدا بر هرچیزی احاطه دارد، و ایـن آیه: {إِنَّ اللهَ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ}؛[4] همانا خدا بر کارهایی که میکنند محیط است... . پس خدای متعال وجود اشیا و اعمال و احاطهاش را بر آنها اثبات کرد. بنابراین، وحدت و عینیتی وجود ندارد.
و اینکه در قرآن آمده است: {وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ} [5] ؛ او با شماست هر جا که باشید، و یا میفرماید: {مَا یَکُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِن ذَلِکَ وَلَا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا} [6] ؛ هیچ سه نفری که نجوا کنند نیست مگر اینکه خدا چهارمی آنهاست و هیچ پنج نفری نمیباشد که درگوشی با هم سخن بگویند مگر اینکه خدا ششمی آنهاست، و هیچ کمتر و بیشتر از این اَعداد نمیباشد مگر اینکه خدا با آنان است هر کجا که باشند.
این آیات دو تا بودن و مغایرت را ابطال نکرده است [هرچند کیفیت معیّت خدا با خلق و احاطه او برای ما روشن نمیباشد و به کنه قیومیت او آگاه نیستیم].
و آنچه در زبانها مشهور شده که «لامؤثر فی الوجود إلاّ الله» (مؤثری در وجود جز خدا نیست) آیه و حدیث نیست و اطلاق آن پذیرفتنی نمیباشد وگرنه اقتضا دارد که اختیاری بودن اَفعال بندگان نفی و سلب شود.
آنچه در نصوص آمده است:
«لاحول و لاقوة إلّا بالله» است و «بحول الله و قوّته اَقومُ و اَقْعُدُ» ؛ به حول و قوّة خدا برمیخیزم و مینشینم.
در این دو جمله، فعل و ترک برای بندگان به اختیار خود و به استمداد از حول و قوّه خدا، اثبات شده است و [مستقیماً] به خدا مستند نمیباشد [تا بوی جبر از آن به مشام آید].[7]
از جمله پیامدهای فاسد قاعده «بسیط الحقیقه» این است که مسئله تکلیف و امر و نهی و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ، بیمعنا میشود و فرستادن پیامبران و فروآوردن کتابهای آسمانی، کاری بیهوده میگردد.
و این گونه است که صاحب تفسیر بیان السعاده، در ذیل آیة {وَقَضَى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ}[8]؛ و خدای تو حکم کرد که جز او را نپرستید، بیان میدارد که شیطانپرستان و آلتپرستان و فرجپرستان - همه - ناخودآگاه، خدا را میپرستند؛ زیرا همة این چیزها - با اختلاف در اسم - مظاهر اویند:
و لمّا کان أجزاء العالم مظاهر للّه الواحد الأحد القهّار بحسب أسمائه اللّطفیّة و القهریّة کان عبادة الإنسان لاىّ معبود کانت عبادة للّه اختیارا أیضا... .
فالإنسان فی عبادتها اختیاراً للشّیطان کالإبلیسیّة و للجنّ کالکهنة و تابعی الجنّ و للعناصر کالزّردشتیّة و عابدى الماء و الهواء و الأرض و للموالید کالوثنیّة و عابدى الأحجار و الأشجار و النّباتات کالسّامریّة و بعض الهنود الّذین یعبدون سائر الحیوانات، و کالجمشیدیّة و الفرعونیّة الّذین یعبدون الإنسان و یقرّون بالهیته و للکواکب کالصّابئة و للملائکة کأکثر الهنود و للّذکر و الفرج کبعض الهنود القائلین بعبادة ذکر الإنسان و فرجه، و کالبعض الآخر القائلین بعبادة ذکر مهادیو ملکا عظیما من الملائکة و فرج امرأته کلّهم عابدون لله من حیث لایشعرون،لانّ کلّ المعبودات مظاهر له باختلاف أسمائه... .
لکن تلک العبادة لمّا لم تکن بأمر تکلیفىّ من اللّه لم یستحقّوا الأجر و الثّواب علیها بل استحقّوا العقوبة و العذاب؛[9]
چون اجزاى عالم مظاهر خداى واحد، احد و قهّار بر حسب اسماى لطفى و قهرى اوست عبادت انسان برای هر معبودى که باشد اختیار عبادت خدا نیز هست... .
پس انسان در عبادت اختیارى که براى شیطان مىکند مانند شیطان پرستها یا عبادتى که براى جنّ انجام مىدهد مانند کاهنان و پیروان جنّ یا عبادت کننده عناصر مانند بعضى از زرتشتىها یا آب و هوا و زمین، مانند سامریها که سنگ و درخت و نباتات را می پرستند.
یا مانند پرستش حیوانات توسّط بعضى از هندوها، و مثل جمشیدیها و فرعونیان که انسان پرست بودند و اقرار بر الوهیّت او داشتند، یا مثل بعضى از صابئیها (ستاره پرستها) یا ملائکه پرستها همانند بیشتر هندیها و نیز برخی دیگر از هندوها که قایل بر پرستش ذَکَر و فَرْج انسان (آلت تناسلى مرد و زن) هستند مثلاً بعضى از آنها قایل بر پرستش ذکر «مهادیو» ملائکة بزرگ و فرج زن او هستند همه اینها، بدون اینکه بفهمند، خدا را عبادت مىکنند، چون همه معبودها مظاهر خداى تعالى به تناسب اسماى او هستند... . و لکن چون آن عبادت ناشى از امر تکلیفى خدا نبود موجب استحقاق اجر و ثواب نمیشوند بلکه (اینگونه کسان سزاوار) عقوبت و عذابند.
(برگرفته از کتاب آیات العقائد صفحه 190)
[1]. اَسفار اربعه 2: 311 ـ 312.
[2]. دعای عرفه امام حسین7 ، بحارالأنوار64 : 142 ؛ مفاتیح الجنان (محدث قمی).
[3]. سورة نساء (4) آیة 126.
[4]. سورة آل عمران (3) آیة 120.
[5]. سورة حدید (57) آیة 4.
[6]. سورة مجادله (58) آیة 7.
[7]. تقریرات شرح منظومه 1: 16.
[8]. سورة اسراء (17) آیة 23.
[9]. تفسیر بیان السعادة فى مقامات العبادة 2: 437 - 438.